بعضی وقت‌ها به شدت نیاز دارم که دور بشوم! از همه چیز و از همه کس. حتی عزیز ترینم. نیاز دارم که خودم باشم و خودم. خودم باشم و دو تا پاهایم و کوهی که مقابلم ایستاده است. با هر قدم بالا‌تر بروم و غم‌ها و ددگی‌ها و نشخوار‌هایِ ذهنی‌ام بریزند از وجود و ذهنم و تا پایین کوه غلط بخورند. بی وقفه بروم بالا و پشت سرم را هم نگاه نکنم. نیاز دارم وقتی که به نوکِ قلۀ کوه می‌رسم قلبم مثلِ قلبِ گُنجشک بزند و نفسم بالا نیاید. نیاز دارم که بنشینم و خیره بشوم به خاطراتِ خوب و صاف و زلالِ زندگیم. نیاز دارم که ببخشم همه را تا سبک و سبک تر بشوم. نیاز دارم که حتی خودم را هم ببخشم. البته این قسمت سختِ ماجراست. و بعد از همۀ این‌ها مثل گنجشکی کوچک پَر بکشم و بروم. پر بکشم و لبِ پنجرۀ اتاقم بنشینم و دوباره زندگی کنم.
بعضی وقت‌ها من به همۀ این‌ها نیاز دارم. دُرست مثل امروز. و من تمام نیازم را بر آورده کردم. تمامش را.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها