م عمولاً تنها میروم استخر! میروم تا حال و هوایِ عجیبی که در آن جا هست را بغل بگیرم و چند ساعتی را تنها در گوشهای از انبوهِ آبهایِ رویِ هم تلمبار شده، به دنیایِ افکارم بروم.
نفسی عمیق میکشم و خودم را در گوشهای از قسمت پُر عمق ماجرا رها میکنم! بیحرکت و در س کامل میگذارم آب به من هدیه دهد حسِ معلق بودنش را. چشم هایم بسته است و سرم در زیرِ آب. انگار در عمقِ افکارم شیرجه زدهام و حالا حالا قرار نیست بالا بیایم. به همهچی فکر میکنم و خودم را در هر لحظه و مکانی میبینم! صدایِ شیرجه زدن بقیه را در زیر آب میشنوم و حتی صدایِ صحبتهایِ بقیه را که در اثر ورود به آب به طیفی نا مفهوم تبدیل شده بودند! یک دقیقه گذشته است و من همچنان معلق در قسمت پُر عُمقِ ماجرا. هنوز نفس برای ماندن هست و من همچنان مشغول دست و پا زدن در اعماق خیالاتم هستم! خودم را غوطه ور در اعماقِ اُقیانوسی وسیع میبینم که ماهیها دسته دسته از کنارم و بالایِ سرم میگذرند! شدهام نهنگ پنجاه و دو هرتزی که در اُقیانوسی به عظمت دنیا تنهاست!
دیگر نفسی برایم نمانده، خیالاتم را محکم بغل میگیرم و از دست و پا زدن دست میکشم. بالا میآیم وسرم را سریع بیرون میبرم و نفسی عمیق را روانه ریههایم میکنم.
درباره این سایت