پاییز است و برف میبارد! کلاغها بر فراز شهر پرواز میکنند. عدهای در پسِ کوچهها میدوند. غم نشسته است بر نورِ چراغِهایِ شهر! حکومت نظامی در رسانهها جریان دارد. قرار است همه چیز به نفع خودشان جلوه داده شود. دسترسی به شبکهها کاملاً قطع شده است! جلوههایی از ۱۹۸۴ جورج اورول را به عینه میبینم. امیدها نا امید شده. اعتمادها بی اعتماد! و دستها خالیتر! و چشمها محتاجتر!
شبهایِ ابریِ شهرهم طولانیتر از هر زمانیست! و ظُلم قد علم کرده است در پَرتوِ این تاریکی! مُدام مُسَکِنْ میزنند به درد هایمان تا آرام شویم و بیخیال!
اما روزی خورشیدِ امید و آزادی طلوع خواهد بر فرازِ کوهها و دشتها و دریاهایِ ایرانم! روزی پرتوِ طلایی رنگش ، گونههایم را نوازش خواهد داد.
+ حواسمون به هم باشه ؛ افسردگی پشتِ لبخندهامون قایم میشه!
درباره این سایت