معشوقه پاییزیام ؛ سلام.
همیشه برای من تاریخ تولدت پُر از لبخند و عشق بوده و خواهد بود. من عادت داشتم هر موقع که سر کلاس درس بودم بعد از پایان کلاس ، تاریخ روز را گوشۀ کتابم یادداشت میکردم و وقتی به بیست و سوم مهر ماهِ هر سال میرسیدم ، زیر تاریخ مینوشتم دنیا از چنین روزی زیبا شد». و هیچ کس نمیدانست که این زیبایی دنیایِ من کیست.
تو متولد شدۀ مهری و دخترِ پاییز. مهرت عمریست به دلم نشسته و ریشه کرده در خاکهایِ قلبم. و چه گُلهایِ مریمی که شکفت از این ریشهها و چه عطرِ یاسی که دوید در رگهایِ وجودم.
میدانی عزیزم ؛ اینکه چه تعداد دورِ خورشید چرخیدۀای مهم نیست ؛ چه بخواهی و چه نخواهی ما روزی این گردالویِ خاکی و خورشیدش را رها خواهیم کرد و جسممان را امانت خواهیم گذاشت در دلِ خاکهایش. مهم این است که مسیر من و تو محدود به ثانیههایِ عمرمان در پرتو این خورشیدِ تابان و زمینِ خاکی نمیشود. من و تو قرار است به وسعتی فراتر از زمان ، در مکانی فراتر از چهار چوب زمین ؛ کنار هم باشیم. باهم بودنی به وسعت ابد . و باید دست هم را بگیریم در این مسیر که در تنهایی مقصد ناپیدا ست.
من الان که دارم این نامه را مینویسم داخلِ اتوبوسم و تکیه کردهام به یکی از صندلیِهایِ کنار پنجرۀ سمتِ راست. مردی کنارم خوابیده است. مردی با هیکلی درشت. طوری که برایِ دستِ چپم جایی برایِ گذاشتن نیست. من بی خبر میآیم برایِ دیدن تو ، و راستش را بخواهی باورم نمیشود! باورم نمیشود که دوباره چشمانِ معصوم و زیبایت را میتوانم به تماشا بشینم.
تولدت مبارک دخترِ پاییز»
درباره این سایت